Sunday 29 April 2012

نژادپرستی، ترس از خارجی، و نقش تنفر در جامعه ایرانی

اتفاقات این چندروز، و چندهفته، گذشته، همه مارو در دنیای مجازی به فکر واداشته و روشنفکرترهامون رو به تعجب و حتی انزجار از رفتار هموطنان. ممنوعیت ورود افغان ها به کل استان مازندران، حرکت دست جمعی افغان ها به کمپ هایی در منطقه شرق خراسان، و بعد هم واکنش غریب ایرانیان به قضایای جزایر سه گانه و فحاشی روی دیوار سایت فیس بوکی ملک عبدالله آل سعود. همه اینها بحث نژادپرستی در ایران رو زنده کرده اند، بحثی که اکثر ایرانی ها باهاش راحت نیستند و ترجیح می دند انکارش کنند و بگند که در ایران، «ازهرنژاد و هرزبانی، همه ایرانی» شعار و حقیقت زندگی است. هرچند که شاید در دوره قبل از بوجود آمدن «کشور» به معنی مدرن این ایده آل شاید وجود داشته، اما متاسفانه بعد از پایه گذاری یک کشور به اسم ایران و در عرض هشتاد سال گذشته، این مسئله کمتر و کمتر حقیقت پیدا کرده، طوری که امروز شاید ایرانی ها یکی از متعصب ترین مردمان دنیا در مورد هویت خودشون باشند.

یک مسئله اساسی اما اینه که ما همه نوع تعصب ترس از غیر رو زیر اسم «نژادپرستی» دسته بندی می کنیم. حقیقت اینه که همه اینها تعصب هستند، چه احساس برتری به افغان ها، چه احساس برتری یک تهرانی نسبت به یک یزدی، و چه احساس حقارت یک ایرانی در برابر یک سوئدی. اما ریشه ها و دلایل همه اینها متفاوته. افغانی در ایران، مدل خاص «هزاره» شناخته می شه، و در واقع هم احتمالا کسانی که هزاره هستند و شکل ظاهریشون نشون دهنده خصوصیات این جمعیت خاصه، بیشتر از همه تحت فشارند. در این مورد، ایرانی خودش رو برتر می دونه، چون هزاره رو در نقش کارگر دیده و در پایین ترین سطح جامعه. اینجا می شه تا حدی قضیه رو نژادپرستی کلاسیک دونست: هزاره با خصوصیات «شرق آسیایی» ش، «نژاد» پست تره. اما حتی در همین سطح ساده هم، تبعیض برعلیه افغان تاجیکی که از نظر ظاهری فرقی با ایرانی نداره، مسئله دار می شه. در این مورد، مسئله به طور کلی تر، شاید بحث همین مفهوم «کشور» به صورت مدرن باشه که هرکسی رو که از خارج از این کشور اومده باشه، «خارجی» می دونه و غریبه و ناخواسته. این مفهومیه که کلمه یونانی «گزنوفوبی» (در انگلیسی زنوفوبیا) براش بکار می ره و ربطی هم حتی به نژاد نداره و شبیه احساس تنفر نروژی ها از سوئدی هاست. این بحثش طولانیه و مربوطه به مسئله اقتصاد و سطح درآمد و استاندارد زندگی که خودش مسئله طولانی ایه. 

در مورد عرب ها اما مسئله فرق می کنه. ملت بی انصاف، دیوار ملک عبدالله رو پرکرده اند با «گچپژ» نوشتن، که یالا، بخوان! اقراء! یعنی ببین، توی همین الفبای عربی تون هم ما ایرانی ها کاری کردیم که تو از خوندنش عاجزی. بقول دوستی، جواب ملک عبدالله باید این باشه که هروقت شما تونستید «ظضذز» رو از هم تشخیص بدید یا فرق بین «س و ث و ص» رو متوجه بشید، اونوقت من هم براتون گچپژ می خونم! خوبیش اینه که عرب ها اتفاقا «گ» و «چ» رو استفاده هم می کنند، هرچند براش علامت خاصی ندارند، اما خیلی دوست دارم ایرانی عادی ای رو ببینم که «ظ» رو درست تلفظ کنه! 

از این که بگذریم اما مشکل ایرانی با عرب، برتری نژادی نیست که احساس حقارته، شبیه تر به اون حسی که به اروپاییه داره. حقیقت اینه که در عرض 100 تا 150 سال گذشته، تاریخ نگاری شرق شناسانه، به ایرانی ها قبولانده که در 1400 سال قبل، «اعراب» آمده اند و «ایران» را شکست داده اند و «تمدن باستانی» ما رو از بین برده اند و از اون به بعد، ما رو خاک برسر کرده اند و همه بدبختی های امروزه ما، از همین شکست ناشی می شه. پس قضیه در واقع عصبانیته از شکست، از تحقیر اینکه «تمدن باستانی» به دست یک گروه «عرب بیابان نشین» از بین رفته. این احساس تحقیر، با تصور اینکه حالا خط نوشتاری ما هم «عربی» است زیادتر شده و گسترش پیدا کرده. در نتیجه، به نظر من، حس نژادپرستی ایرانی برعلیه اعراب، در واقع یک نوع حس تحقیر و عقده خودکم بینی است که واژگون شده. به همین دلیله که همه ادعاهای سیاسی اعراب، از خلیج عربی گرفته تا بحث جزایر سه گانه، در پس ذهن ایرانی، یک «تهدیده»، یعنی امکان اینکه بازهم اعراب مارو «شکست» بدند و دوباره ما دچار دوقرن سکوت ها و «بدبختی» بشویم. یعنی در واقع این امکان داده می شه که امارات متحده عربی بتونه عملا" حرفش رو به کرسی بنشونه و جزایر رو بگیره، یا اینکه لابی های عرب موفق بشند و اسم خلیج فارس رو به خلیج عربی تبدیل کنند؛ به این معنی که برتری اون ها، و اینی که بیشتر از «ما» قدرت دارند و امکان عمل، در واقع قبول شده است. پس تنها کاری که از دستمون برمیاد، مسخره کردن و تحقیر کردنشونه، و دادن لقب «سوسمارخور» که بقول یک دوست عرب، اگر فرانسوی ها حلزون و قورباغه بخورند نشانه «شیک» بودنشونه، اما سوسمار خوردن عرب ها نشانه «وحشی» بودنشون! 

به هرحال، معتقدم که بالا گرفتن این تعصبات در چندوقت اخیر، ربطی به خراب کاری های دولت داره و احتیاجش به دامن زدن به عاملی که باعث یک نوع «وحدت ملی» بشه، حالا حتی اگر لازم باشه، با به وجود آوردن تنفر بر علیه هرنوع «غیر». اما هردلیل سیاسی هم پشتش باشه، این واکنش ها نشون دهنده یک نوع حس تنفر عمیقه در وجود ایرانی که به این راحتی می شه دامن زده بشه و ازش برای دست آوردهای سیاسی استفاده بشه. قبل از حل مسائل سیاسیمون پس شاید باید مسائل درونی خودمون رو حل کنیم.

پ ن: چون یکی از دوستان در فیس بوک، مسئله تعصب های داخلی ایران رو هم مطرح کرده بود، گفتم شاید کسی به خوندن مقاله ای که چندسال قبل در این مورد نوشته بودم علاقه داشته باشه: http://www.iranologie.com/history/Perso-centrism-rezakhani.pdf

Sunday 22 April 2012

Iran-India Conference

Ok, this is the last full day of being in California. I have been here for over two weeks now, managed to go to the Bay Area for the first time since I moved to London, which is quite good in fact. I also did manage to make myself busy enough not to get to see some of my best friends, including the BFF. Best part, of course, and the reason why this "last day" is so sad, was seeing Sara. Wish we were not so far from each other!

The purpose of the trip was this long-in-planning conference on Iran and India and their historic connections. Great papers ranging from a comparison of Indian and Iranian takes on Japan at the beginning of the 20th century to my own redrawing of the late antique history of Central Asia to a series of Sanskrit words in Arabic and Chinese. Well organised, lightly spaced out, and thus quite fun. I wish all conferences could be fun like this.

Now, back to London, as I miss home!